سلام
با سلام بر ولی خدا روی زمین
حاج حسین صبح شما بخیر انشالله روز خوبی را برای ما بچه ها و همه مسلمین از خدای باریتعالی بخواهی.
خب حاج حسین ما پسر اول خانواده مقطع متوسطه را در دبیرستان شریعتی همدان به پایان رساند.
حاج حسین وارد نظام شد. ارتش. نظم . انظباط . سال 49 . ازدواج . تا سال 57 در عشق به خمینی چنان واله و شیدا شد که به مخالفت با شاه برخواست و تا پای اعدام هم پیش رفت که با پیروزی انقلاب ختم به خیر شد . از اینجا به بعد خاطرات در ذهن من نقش بسته . با اجازه حاج حسین.با این عشق به امام ما رشد کردیم و روحمان با این لذت آمیخته شد.
تو حال پذیرایی در خانه نشستم دارم بازی می کنم . مامانم داره ذا درست می کنه سرم را بالا می گیرم تا ساعت ببینم چنده که نگاهم به عکس امام می افته .امام نشسته تکیه اشم به پشتیه و داره با صلابت کناری را نگاه می کنه چقدر از این عکس خوشم میاد که صدای در می آید .
-سلام علیکم
-سلام پس اینا چیه؟
-هیچی دژبان خرمشهر امن نبود
-کجا می خوای بزاری
- این اتاق کوچیکه
- آخه این همه اسلحه ، نارنجک ، بی سیم ، یعنی چی؟ مگه تو اونجا جا نیست؟ مگه خانه اسلحه خانست؟
-جنگ عرب و عجم درست کردند از وقتی انقلاب پیروز شده یه کارهایی دارند انجام میدهند. امنیت نبود . راستی این عکس آقا جاش خوبه ها عوضش نکنی همین وسط هال پذیرایی
<<تق سلام نظامی>> این بی سیم هم برای تو در جریان باشی و نگران نباشی هر وقت مدرسه نرفتی خانه بودی به گوش باش.
-پسرم سلام
-سلام بابا منه ببر دژبان
- نیمیشه باباجان جای شما نیست
- می خوام بیام
- ببر بچه را
- قول می دی حرف گوش کنی . ناگوشگیری نکنی؟
- اره
- خب بپر بالای وانت دژبان تا بریم
وانت دژبان یک وانت قرمز تویوتا بود . رفتم پیش مامان تا حاضر بشم
- ناهار نمی مانین
- نه نمازم را تو دژبان خواندم باید برم کار داریم سربازها هم منتظرند
- مواظب خودت و بچه باش
- چشم حاج خانم
از منازل سازمانی نیروی دریایی که به آن کوهدشت می گفتند به سمت خرمشهر راه افتادیم.هوا گرم بود.