ساعت 6 عصر شد بابا از مسجد امد و من داشتم درس می خواندم که صدای نفس کشیدن های بلند می امد مثل اینکه کسی داره محکم نفس می کشه ای بابا ، هیچ حواسم نبود بابا داشت ورزش می کرد و بله پدر حزب اللهی بنده ورزش  روزهای فردش ترک نمی شد .

افشین . صدای بابا بود سریع گفتم بله بیا پسر جان بدو رفتم به سمت هال پذیرایی بابا لباس ورزش را پوشیده بود و مشغول نرمش کردن بود بابا گفت :

  • پسر جان چرا ورزش نمی کنی . و مشغول طناب زدن شد
  • بابا  اخه درس دارم
  • یعنی وقت نمی کنی ورزش کنی ؟ بیا با همدیگه بکس بازی کنیم
  • بابا ول کن

که یک لگد کاراته از جناب پدر دریافت کردم .

  • اخ . و این صدای من بود بابا در سن جوانی بکس و کاراته کار می کرد و از وقتی من یادم هست یک روز در میان ورزش می کرد . هیچ وقت این مطلب ترک نمی شد
  • پسر جان جوان انقلابی باید بدنش قوی باشه این انقلاب ادم شل و ول نمی خواهد بیا ببینم چند مرده حلاجی

. من گارد گرفتم البته من هم مقدای کاراته بلد بودم و یک مشت پرتاب کردم و خورد صورت بابا . دماغ بابا پر خون شد. الانه که بابا داد و فریاد کنه و بد و بیراه به من بگه .اما....

الان بابا حالیم میکنه  و دخلم و میاره و حد اقل با مشت می افته جانم و سیاه و کبودم می کنه اخه پسر این چه کاری بود بابا هیچ وقت هیچ وقت حرف بد نمی زد واقعا هیچ وقت ناسزا و حتی کوچکترین حرف نافرم و بد نمی زد فقط اگر درس نمی خواندیم داد می زد و با فریاد امام و انقلاب و شهدا را یاد اوری می کرد بماند ، بابا رفت صورتش را شست و امد

  • همینه باید درست مبارزه کنی البته حواست باشه اسیب نزنی . و بعد یک لگد نثارم کرد.

بابا دو ماه بود می گذشت که رفته بود سیرجان . یک روز که امد و داشت صحبت می کرد.

  • رفتم پادگان و ورزش صبح گاهی را برای بچه های دژبان واجب کردم

گفتم : یا صاحب الزمان پدرشان درامد . و فرار کردم می دانستم که حالم را می گیرد و همینجوری که داشتم می رفتم یک دفعه یک نفر کمرم را گرفت و یک فن کشتی زد من نو نقش زمین کرد و نشست رو سینه ام .

  • خب پدر کی در می یاد؟
  • غلط کردم . هر چی زور زدم نتوانستم تکان بخورم بابا دستهایم را گرفته بود
  • تو شل و ول شدی فکر کردی زدی دماغم را خون اوردی خیلی واردی ؟ یا چند روز کلاس کاراته رفتی خیلی بلدی؟
  • پیره مرد پاشو افشین جان را ول کن . مامان بود که می گفت . مهدی هم از فرصت استفاده کرد و پرید پشت بابا
  • افشین جان افشین جان بابا اینها می روند و من می مانم .

در ماشین باز شد

  • سلام بابا
  • سلام بابا
  • سلام بچه ها باشگاه چطور بود
  • بابا امیر حسین با متین مبارزه کرد و یک ضربه زد
  • اره بابا یک ضربه زدم و لی یکی هم خوردم بابا جانم درامد . بابا بابا به چی فکر می کنی؟
  • هیچی به بابا حسین داشتم فکر می کردم که با هم ورزش می کردیم و بابا را زدم و یکی هم خوردم
  • اخ امیر بابا بابا حسین و زده ! بابا باید تعریف کنی چطوری زدی .
  • حالا
  • بابا بابا ؟
  • بابا تعریف کن دیگه .
  • باشه حالا بریم خانه تا براتون بگم .

این را گفتم و ماشین را روشن کرد با محمد صالح و امیر حسین به سمت خانه راه افتادیم تایک کشتی حسابی با بچه ها بگیرم گرچه فکر نکنم به قدرتمندی بابا باشم.