صدای اعتراض حاج اقا بلند شد : این حسین هم مسخره کرده ما را بابا مردم منتظرند همه بچه ها رفتند پارک منتظر ما ماندند ما هم برویم این پسر وایستاده نماز
حاج خانم گفت : بابا جان شما بروید من با حسین و بچه هاش می ایم
- علی و محسن رفتند انجا منتظرند . هیچ دخل داره بحساب؟ (تکه کلام حاج اقا بود وقتی خیلی عصبانی می شد)
بابا با خیال راحت داشت نماز می خواند و من مامان و بچه های عموحبیب منتظر بودند . من هی حواسم بود تا بابا نمازش تمام بشه.
حاجی بلند شد و راه افتاد تو اتاق
حاج خانم گفت : خب پاشو نمازت بخوان
حاجی گفت : باز جای شکرش که نرفت مسجد ویلانمان کنه
بابا سلام نمازش را گفت : حاجی جان خب شما بروید من نمازم را نمی گذارم اخر شب . حاجی جان اول وقت
حاجی گفت : این پسره مسخره کرده اخه همه وایستادن تا تو بیایی
بابا گفت : خب می رفتید
..................................................
رفته بودیم باغ بهشت برای خواندن فاتحه برای اموات و زیارت شهدا .
-خانم باز شهید اوردند
- اره این عملیات که شد شهید زیاد اوردند
- بیا بریم سر خاک آیت الله اخوند ملاغلی
و با بابا به سمت مزار آیت الله اخوند ملاغلی رفتیم مامان و بابا داشتد جلو جلو می رفتند .سمت چپم مزار شهید سماوات بود اول جنگ شهید با ان قیافه زیبایش شهید شده بود . هر وقت می امدیم باغ بهشت حتما سر مزار ایشان و سعید نعمتی می رفتیم قیافه شهید سماوات زیبا و دوست داشتنی بود و با ان قیافه معصوم با ادم حرف می زد . بابا و مامان سر مزار ایشان فاتحه فرستادند و من هم فاتحه فرستادم و رفتیم سر مزار اقای اخوند روی سنگ مزار ایشان دستم را گذاشتم و فاتحه فرستادم . بابا و مامان هم فاتحه فرستادند و بلند شدیم رفتیم سمت ماشین که برویم سر خاک مادر بزرگ بابا و مادر بزرگ مامان داشتیم می رفتیم که کم کم هوا گرگ و میش شد و نزدیک اذان شد بابا گفت فکر کنم اذان شده که صدای اذان امد بابا معطل نکرد و رو به مامان کرد و گفت : من نمازم را بخوانم و بریم و مامان سر به تایید تکان داد و گفت :چی می ندازی برای جانماز ؟ بابا بدون معطلی لاستیک زیر پایی ماشین سمت راننده را بیرون اورد و کنار خیابان داخل باغ بهشت ،که کسی دیگر در ان نبود ،شروع به خواندن نماز کرد.
داشتم به سمت مزار اقای اخوند می رفتم برای فاتحه از کنار مزار شهید سعید نعمتی گذشتم به مزار شهید سماوات رسیدم شهید با لبخندی باز مرا نگاه می کرد و احوال پرسی می کرد پسرم گفت بابا این شهید کیه گفتم : فامیل بابا حسینه اول جنگ شهید شدند گفت کجا می خواهیم برویم گفتم باید سر مزار اقای اخوند ملا علی برویم از علمای بزرگ همدان بودند گفت یعنی چی؟ گفتم : یعنی خیلی خوب بودند گفت : مثل بابا حسین گفتم : معلم بابا حسین بودند و بابا حسین از ایشان یاد گرفتند هرچی بلد بودند . دستش را گرفتم با امیر حسین و مادرش به سمت مزار اقای اخوند رفتیم فاتحه که خواندیم صدای اذان بلند شد ماشین دور بود صدا از مسجد باغ بهشت که قبلا جزءی از غسالخانه بود می امد به خانمم گفتم برویم نماز گفت : برویم و امیر حسین به سمت مسجد می دوید
شهید حسین سماوات