معرفی و زندگی نامه و راه شهید حسین نصیری بینش

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نماز» ثبت شده است

قربة الی الله

ذٰلِکَ‌ بِأَنَ‌ اللَّهَ‌ هُوَ الْحَقُ‌ وَ أَنَّهُ‌ یُحْیِی‌ الْمَوْتَى‌ وَ أَنَّهُ‌ عَلَى‌ کُلِ‌ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ

و این شد سراغاز مطالبم که انسان با وجود بزرگیش ، از  هر سلول سازنده اش  تا هر انچه را که انجام میدهد و عالم باتمام عظمتش از عظیمترین کهکشانش در اقصی نقاط عالم تا الکترون که به دور هسته ای در حال انجام وظیفه است ، همه و همه در حال انجام وظیفه ایم .

ان کوچوله ریزه میزه ، عمل به فرمان الهی و قانون الهی  و دستور الهی را در عبادتی خالصانه و در حال رکوع و سجود ، با چرخش خود و دوستانش  ، من ، تو ، او ، سنگ ، اجر ، اسفالت خیابان ،زمین و عالم ماده را می سازد .

اری الکترون عزیز فعالیت تو از سر تسلیم و قرب الهی و تلاشت برای رضای ان ذات لایزال ، از همت من برای حرکت به سوی پروردگارم ، خیلی خیلی خلی جلوتر است که شما در الکترون بودنت ، اجسام را ساختید و ما در انسان بودمان هنوز در حال درجا زدنیم . 

اعمال و افعال حاج حسین ( بابای عزیزم ) در دید مردم شاید احمقانه و خود پسندانه و ریا کارانه نشان می داد ولی الان که به ان می نگرم ان را جلوه ای از قرب الهی می بینم و می بینم که بابا خدا را می دید و خود را نمی دید و شد ((خودا))

- خانم پاشو نمازت را بخوان

- باشه هنوز وقت هست

- بابا بلند شو این همه کار را که ما انجام می دهیم برای نماز است

- بذار این گوشت خورد کنم مگه نمی بینی چاقو گذاشتم بین پاهام و گوشت خورد می کنم (مامان دسته چاقو را بین پاهایش گذاشته بود  و گوشتها را می گرفت و با دو دست ، گوشتها را با تیغه چاقو خورد می کرد)

بابا امد دید مامان بلند نمیشود  نگاهی از روی عصبانیت کرد و امد دسته چاقو را که بین پاهای مان بود بگیره تا ماماندست از کار بکشه و بره نمازش را بخونه که دستش سر خورد و تیغه چاقو برید دست پدر را و بریدن دسن یک طرف و بیمارستان و بخیه و سایر موراد یک طرف 

اری الکترون عزیز ، تو و تمام دوستانت به من یاد دادی عمل در قرب الهی را ، برای خدا و به فرمان خدا کار کردن را ، که هیچ چیز این دنیا کوچک نسیت در فعلی که برای خدا صورت می گیرد و هیچ چیز در این دنیا ارزش ندارد مگر برای خدا و به فرمان خدا کار کردن که این عمل به فرمان الهی خود سازنده است که تو با چرخ گردت ، عالمی را می سازی و ما حتی نتوانیم به فرمان پروردگارمان باشیم

۰ نظر
افشین نصیری بینش

نماز اول وقت

صدای اعتراض حاج اقا بلند شد : این حسین  هم مسخره کرده ما را بابا مردم منتظرند همه بچه ها رفتند پارک منتظر ما ماندند ما هم برویم این پسر وایستاده نماز

حاج خانم گفت : بابا جان شما بروید من با حسین و بچه هاش می ایم

- علی و محسن رفتند انجا منتظرند . هیچ دخل داره بحساب؟ (تکه کلام حاج اقا بود وقتی خیلی عصبانی می شد)

بابا با خیال راحت داشت نماز می خواند و من مامان و بچه های عموحبیب منتظر بودند . من هی حواسم بود تا بابا نمازش تمام بشه.

حاجی بلند شد و راه افتاد تو اتاق

حاج خانم گفت : خب پاشو نمازت بخوان

حاجی گفت : باز جای شکرش  که نرفت مسجد ویلانمان کنه

بابا سلام نمازش را گفت : حاجی جان خب شما بروید من نمازم را نمی گذارم اخر شب . حاجی جان اول وقت

حاجی گفت : این پسره مسخره کرده اخه همه وایستادن تا تو بیایی

بابا گفت : خب می رفتید

..................................................

رفته بودیم باغ بهشت برای خواندن فاتحه برای اموات و زیارت شهدا .

-خانم باز شهید اوردند

- اره این عملیات که شد شهید  زیاد اوردند

- بیا بریم سر خاک آیت الله اخوند ملاغلی

و با بابا به سمت مزار آیت الله اخوند ملاغلی رفتیم مامان و بابا داشتد  جلو جلو می رفتند .سمت چپم مزار شهید  سماوات بود اول جنگ شهید با ان قیافه زیبایش شهید شده بود . هر وقت می امدیم  باغ بهشت حتما سر مزار ایشان و سعید نعمتی می رفتیم قیافه شهید سماوات زیبا و دوست داشتنی بود و با ان قیافه معصوم  با ادم حرف می زد . بابا و مامان سر مزار ایشان فاتحه فرستادند و من هم فاتحه فرستادم و رفتیم سر مزار اقای اخوند روی سنگ مزار ایشان دستم را گذاشتم و فاتحه فرستادم . بابا و مامان هم فاتحه فرستادند و بلند شدیم رفتیم  سمت ماشین که برویم سر خاک مادر بزرگ بابا و مادر بزرگ مامان داشتیم می رفتیم که کم کم هوا گرگ و میش شد و نزدیک اذان شد بابا گفت فکر کنم اذان شده که صدای اذان امد بابا معطل نکرد و رو به مامان کرد و گفت : من نمازم را بخوانم و بریم و مامان سر به تایید تکان داد و گفت :چی می ندازی برای جانماز ؟ بابا بدون معطلی لاستیک زیر پایی ماشین سمت راننده را بیرون اورد و کنار خیابان داخل باغ بهشت ،که کسی دیگر در ان نبود ،شروع به خواندن نماز کرد.

داشتم به سمت مزار اقای اخوند می رفتم برای فاتحه از کنار مزار شهید سعید نعمتی گذشتم به مزار شهید سماوات رسیدم شهید با لبخندی باز مرا نگاه می کرد و احوال پرسی می کرد پسرم گفت بابا این شهید کیه گفتم : فامیل بابا حسینه اول جنگ شهید شدند گفت کجا می خواهیم برویم گفتم باید سر مزار اقای اخوند ملا علی برویم از علمای بزرگ همدان بودند گفت یعنی چی؟ گفتم : یعنی خیلی خوب بودند گفت : مثل بابا حسین گفتم : معلم بابا حسین بودند و بابا حسین از ایشان یاد گرفتند هرچی بلد بودند . دستش را گرفتم  با امیر حسین و مادرش به سمت مزار اقای اخوند رفتیم فاتحه که خواندیم صدای اذان بلند شد ماشین دور بود صدا از مسجد باغ بهشت که قبلا جزءی از غسالخانه بود می امد به خانمم گفتم برویم نماز گفت : برویم و امیر حسین به سمت مسجد می دوید

 شهید حسین سماوات

 

 

۰ نظر
افشین نصیری بینش

نیت

دو رکعت نماز به نیابت از پدرم می خوانم قربة الی الله . الله اکبر

و این خود شروع نمازی  با توسل به روح شهید شد

راستی اگر خود ایشان الان در حال نماز خواندن بود چگونه این عمل را به جا می اورد؟

" خالقا من حسین نصیری الان که می خواهم نماز بخوانم شما را ملاقات کرده ام

شما را دیده ام

رسول الله را دیده ام

ائمه را دیده ام

دیدار با امام خمینی

اما.......... خود شما

قدرت شما

توانایی شما

عظمت شما  الله اکبر "

که این الله اکبر کجا و  گفته ما بندگان خاکی محروم از فهم الفاظ کجا!

و این رکوع می شود که  عظمت اسمان  در خون ریخته شده شهید متجلی گشته است

و سجده معنایی دیگر می یابد . سر را بر سجده ساییدن . که خون شهید پرده حصار دنیا را گشوده و  شهید سر تسلیم بر خاک مذلت کشانده است

معنایی از ژرفای وجود

معنایی به  درجه اعلی

معنایی به بلندای سرو

به استقامت اهن

به سختی کوه

و بنیان مرصوص

و ما ادراک بنیان مرصوص

که رکوع شهید حکایت از تجلی عظمت خالق و قسم یاد کردن بر بزرگی پروردگار دارد

که سر بر سجده ای که شهید می گذاشت با دیدن رخ یار هم معنی بوده است

اری با نماز به نیابت شهدا می توانیم شمیمی از جلوه ی دیدار ایشان  با ذات لایزال الهی را احساس کنیم. انشا الله

۰ نظر
افشین نصیری بینش