معرفی و زندگی نامه و راه شهید حسین نصیری بینش

پنجشنبه


امروز پنجشنبه است تجدید میثاق با پدر، قربان صدقه رفتن با زنده تاریخ ، درخواست نوازش کردن و لبخندی از کسی که پیش خالق خویش روزی می خورد و عاقب بخیری برای ایران عزیز ، سلامتی رهبر، سلامتی همه بیماران را از خدا بخواهد .

امروز پنجشنبه است جمع دوستان جمعند : شهید صفایی- آقای طالقانی- وسایر شهدا.

امروز پنجشنبه است بابا جان شما چشم انتظارید؟ نه عزیز دل این ما هستیم که محتاج دعای شماییم . این نوشته ها بهانه ای برای بودن در گرمای وجود شماست که شما نیز وجود خود را از ذات باریتعالی گرفته اید.

و امروز پنجشنبه است روز پدر

۰ نظر
افشین نصیری بینش

قسمت 4

از خیابان های خرمشهر عبور می کردیم گرمای لذت بخش هوا به موهام می خورد  .

-بابا به من تفنگ می دی

- خطرناکه باباجان

- حالا یه بار

-به شرطی که یه بوس بدی باشه

از روی پل رد شدیم افتادیم کنار کارون رفتیم توخیابانی که درختهای بزرگی داشت تا رسیدیم به دژبان خرمشهر کیوسک جلوی در و تابلوی بالاش خود نمایی می کرد  . محوطه دژبان گر درخت بود و از ساختمانی که پله می خورد ورودی دژبان بود . سرباز جلوی در احترام نظامی گذاشت.

-سلام جناب نصیری

بابا محکم گفت:

- سلام

بابا جدی بود و رفیق با سربازها . سرباز نگاهی به من کرد و لبخندی زد . البته الان می فهمم لبخندش از خوشحالی دیدن بچه ا ی بود که با ریس آمده .

خوشحال از ماشین پیاده شدم به سربازها سلام می کردم و از پله ها بالا می رفتم بدوبدو سراغ سرباز محمدی گشتم و سلام دادم

- بریم تفنگ بازی

-سلام قربانت بزار اجازه از بابات بگیرم

به سمت دفتر بابا رفت من به دیوار ها نگاه می کردم عکس از یک کشتی روی دیوار بود و عکس امام روی قسمتی دیگه ای از دیوار خود نمایی می کرد پیش خودم گفتم عکس امام تو خانه ، رو دیوار برای چی این همه عکس این طرف آن طرف می چسبانند که آقای محمدی آمد

-          بریم پسر جان بریم ببینم چی می خوای

از پله ها رفتیم پایین یه در آهنی بود. قفل در را باز کرد و رفتیم تو . چراغ را روشن کرد دیدم بعضی از کمد ها دربشان باز است و خالی هستند بعضی دیگه هم چند تا اسلحه داخلشان است .

یک اسلحه خوشگلی را به آقای محمدی نشان دادم و گفتم

-اینه میشه بدی من

- گفت سنگینه برای بچه کلاس اول

-آقای محمدی زود می دمش به شما

اسلحه را با احتیاط نگاه کرد یک چیزی را از اسلحه بیرون آورد و نگا ه کرد با اسلحه یه کم بازی کرد و بعد به من داد . عجب چیز سنگینی بود داشتم با اسلحه فکر می کردم چه بازی بکنم که یک چیز سنگینی هم گذاشت روی سرم گفت:

-اینم کلاه حالا شدی یه سرباز انقلابی بارک الله . وایسا تا ازت یه عکسی بگیرم


۰ نظر
افشین نصیری بینش

قسمت سوم

سلام

با سلام بر ولی خدا روی زمین

حاج حسین صبح شما بخیر انشالله روز خوبی را برای ما بچه ها و همه مسلمین از خدای باریتعالی بخواهی.

خب حاج حسین ما پسر اول خانواده مقطع متوسطه را در دبیرستان شریعتی همدان به پایان رساند.

حاج حسین وارد نظام شد. ارتش. نظم . انظباط . سال 49 . ازدواج . تا سال 57 در عشق به خمینی چنان واله و شیدا شد که به مخالفت با شاه برخواست و تا پای اعدام هم پیش رفت که با پیروزی انقلاب ختم به خیر شد . از اینجا به بعد خاطرات در ذهن من نقش بسته . با اجازه حاج حسین.با این عشق به امام ما رشد کردیم و روحمان با این لذت آمیخته شد.

تو حال پذیرایی در خانه نشستم دارم بازی می کنم . مامانم داره ذا درست می کنه سرم را بالا می گیرم تا ساعت ببینم چنده که نگاهم به عکس امام می افته .امام  نشسته تکیه اشم به پشتیه و داره با صلابت کناری را نگاه می کنه چقدر از این عکس خوشم میاد که صدای در می آید .

-سلام علیکم

-سلام پس اینا چیه؟

-هیچی دژبان خرمشهر امن نبود

-کجا می خوای بزاری

- این اتاق کوچیکه

- آخه این همه اسلحه ، نارنجک ، بی سیم ، یعنی چی؟ مگه تو اونجا جا نیست؟ مگه خانه اسلحه خانست؟

-جنگ عرب و عجم درست کردند از وقتی انقلاب پیروز شده یه کارهایی دارند انجام میدهند. امنیت نبود . راستی این عکس آقا جاش خوبه ها عوضش نکنی همین وسط هال پذیرایی

<<تق سلام نظامی>> این بی سیم هم برای تو در جریان باشی و نگران نباشی هر وقت مدرسه نرفتی خانه بودی به گوش باش.

2.jpg-پسرم سلام

-سلام بابا منه ببر دژبان

- نیمیشه باباجان جای شما نیست

- می خوام بیام

- ببر بچه را

- قول می دی حرف گوش کنی . ناگوشگیری نکنی؟

- اره

- خب بپر بالای وانت  دژبان تا بریم

وانت دژبان یک وانت قرمز تویوتا بود . رفتم پیش مامان تا حاضر بشم

-          ناهار نمی مانین

-          نه نمازم را تو دژبان خواندم باید برم کار داریم سربازها هم منتظرند

-          مواظب خودت و بچه باش

-          چشم حاج خانم

از منازل سازمانی نیروی دریایی که به آن کوهدشت می گفتند به سمت خرمشهر راه افتادیم.هوا گرم بود.

 

۰ نظر
افشین نصیری بینش

زندگی نامه

عزیز دل در همدان چشم به جهان گشود در خانواده ای مذهبی.

حاج حسین خوش تیپ و خوش پوش هست (شهدا زنده اند ) دمش گرم خیلی با مرام و لوطی.

زمان بچه گیاش اهل کار و کارگری بود حاج رمضان ( پدر ایشون)نجار بود و تو نجاری آدم قابلی بود خدا رحمتش کنه.

در زمان تحصیل حاج حسین به ورزش علاقه زیادی نشون داد

حاج حسین مشغول والیبال و کاراته و بوکس بود و تو اونا مقامی هم داره دمش گرم ایشون این میراث از دوره شاهنشاهی را باخود همراه داشت که الحق همیشه با هاشه .

<< افشین ورزش . یالا ببینم نشستی تلویزیون تماشا می کنی پاشو ورزش>> آخ یک ضربه پا جواب گوش نکردن به حرف خوشگل پدر

ورزش ورزش ورزش البته بعد از نماز اول وقت . حالا وایسین براتون می گم با چه محشری سرو کار دارین .

۰ نظر
افشین نصیری بینش

صبح با نام پدر

سلام حاجی

این صبح را با یاد خدا برخواستیم و با یاد امام زمان به پایان رساندم اما  به یاد شما نمازی برای سلامتی آقا خواندم .آخی چه نمازی ... به نیت شما .... شمایی که در جوار رحمت الهی روزی می خوری.... <<الهی. این سید بزرگوار که تنها در این دشت بلا سیر می کند تا ظهورش را شما قطعی برمایید  سلامت بدار ..... این سید بزرگوار را که هر روز به نیت جد بزرگوارش گریه می کند تا اشک خون بریزد سالم بدار........ ای خالق هستی این سید بزرگوار که در زیارت ناحیه مقدسه قلبش در حال انفجار سلامت بدار >> وبا یاد این صحبت های شما با خدای خودت نمازی بپا داشتم

۰ نظر
افشین نصیری بینش